چمدون بستن یوسف
سلام خوشمل مشمل دیروز بعد چند روز رفتم به یسنا سر بزنم اومدنی یوسف گفت که منم میخوام بیام خونه شما منم گفتم از بابایی و مامانی اجازه بگیر بریم ناگفته نماند که خونه ما و یوسفشون یه کوچه فاصله داره و یوسف همش در رفت و آمده وقتی از مامانش اجازه خواست گفت برو دیگه همونجا بمون دیدم رفت اتاقش همه لباساشوخوراکی هاشو جم کرد و حوله حمامش برداشت خلاصه دو تا نایکلس برداشت ،با کلی خنده ما و ذوق اون اومدیم خونه همین که رسیدیم خونه گفت عمه جون برم دوش بگیرم سرم بو گند میده و تقریبا یه ساعتی آب بازی کرد اومد ناهار خورد یه چند ساعت بعد طاقت نیاورد رفت خونشون با بند و بساطش آخه بدون بابایش...
نویسنده :
♡مامان عاشق♡
11:25